سنا سادات و اولین پیکنیک زمستانی
روز عید بود(تولد پیامبر)یه دفعه خانواده تصمیم گرفتند که از خونه بزنن بیرون اون روز هوا ابری بود و احتمال میدادن که کوهستان برف بیاد برا همین تصمیم گرفتند که به کوههای اطراف برن و چادر بزنند. ولی از اونجایی که من زیاد اهل پوشیدن لباس نبودم خیلی کلافه شده بودم اخه علاوه بر لباس.....بهتره خودتون ببینید.خلاصه اینقدر نق زدم که اونا تصمیم گرفتند تا من بزرگ نشدم پیکنیک نرن بالاخره مامان منو بغل کرد و اینقدر راه رفت و آواز خوند تا خوابم برد و منو توی ماشین خوابوند اخه توی چادر هم دوست نداشتم بمونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی